سینمای خانواده
پنجره اتاق زن باز است واتاق روشن. مرد لامپ اتاقش را خاموش میکند و لم میدهد روی مبل روبروی پنجره اتاق زن. زن پشت میزش مینشیند و نامهای را باز میکند مرد لیوان نوشابهاش را تکان میدهد. یخ توی لیوان چرخی میخورد. مرد کمی از نوشابه را سر میکشد. از گوشه چشم زن چند قطره اشک پایین میآید. مرد نیم خیز میشود. باد پرده اتاق زن را تکان میدهد و جلو دید مرد را میگیرد. زن نامه را روی میزش میگذارد و میایستد. مرد مینشیند حالا زن را بهتر میبیند. لیوانش را بر میدارد. مقدار دیگری از نوشابه را میخورد. زن از دید مرد پنهان میشود. بعد از چند دقیقه زن با طنابی در دست روبروی مرد قرار میگیرد. مرد چشمانش گرد میشود. زن طناب راحلقه میکند گره میزند. صندلیش را وسط اتاق میکشد سر دیگر طناب را به قلابی که از سقف آویزان است میبندد. مرد لامپ اتاقش را روشن میکند. زن به اطرافش نگاه میکند اشکهایش را پاک میکند. مرد لیوانش را بر میدارد. زن لامپ اتاقش را خاموش میکند. روی صندلی میرود. طناب را دور گردنش میاندازد. چشمان مرد از وحشت گرد میشود. لیوان در دستش میلرزد. یخ به دیوارههای لیوان میخورد. زن طناب را دور گردنش سفت میکند. مرد آب دهانش را فرو میدهد. صدای نفسهایش بلندتر میشود. زن پایش را به صندلی میزند. لیوان از دست مرد میافتد. مرد ناگهان از جا بلند میشود به اطرافش نگاه میکند. قاب عکس زنی جوان به او لبخند میزند. زن دوباره تلاش میکند صندلی تکانی میخورد. مرد کنترل را برداشته تلویزیون را خاموش میکند چشمانش را میبندد نفس بلند و عمیقی میکشد و دوباره روی مبل لم میدهد. مرد در حالی که به قاب عکس نگاه میکند، گوشی تلفن را برداشته و شماره میگیرد، با شنیدن صدای زن از پشت گوشی لبخند میزند.
سلام قشنگ بود .همین.
سلام لذت بردم تصویری و تاثیر گذار بود