«مضمون» مغشوشترین و خطرناکترین واژه
اصطلاح مضمون یا درونمایه (theme) كه به تبع برخی نگرشهای پوزیتیویستی و خام در زمینه درامنویسی (اگری، یوجین ویل، سیدفیلد و …) به شدت در محافل آكادمیك ما ریشه دوانده است و توانسته تعاریف خاصی را به خود اختصاص دهد؛ متاسفانه جز اغتشاش در ذهنهای پویا حاصلی دربرنداشته است.
به گفته «سام اسمایلی»، «تم، مغشوشترین، خطرناكترین و بیاستفادهترین واژهایست كه میتوان آن را در ارجاع به درامنویسی به كار برد.» دامنزدن به مباحث بیهوده و خامی نظیر یافتن تم نمایشنامه و به تراز آن برشمردن به اصطلاح تمهایی كه نویسندگان هنگام نگارش از آنها بهره میجویند (تمهایی نظیر مبارزه انسان با انسان، انسان با طبیعت و …) به یكسان بلای جان استادان فن و دانشجویان شده است. در اینجا بیشتر فرض بر این است كه اثر نمایشی تمیدارد كه میتوان آن را كشف و استخراج كرد و به عنوان معنا و محتوای اصلی اثر ارائه داد. هر چند در نهایت، كاشف تم اثر، برای ما مشخص نمیكند كه چرا این تم و نه تم دیگر. و اصلا مبنا و ملاك دستیافتن به چنین تمی چیست؟!
در واقع این نكته كاملا نادیده گرفته میشود كه تم هر اثری میتواند به اندازه تماشاگرانِ متفاوت، فرق كند. هم چنانكه درونمایه اصلی مثلا «اتوبوسی به نام هوس» (اگر اصلا چنین چیزی وجود داشته باشد) برای «كازان» یك چیز و برای كارگردان دیگری كه آن را تفسیر میكند چیز دیگریست. البته معنای متن نامحدود نیست، و به تعبیر «راجر گراس» در محدوده فرم امر آن قرار میگیرد، اما در عین حال هیچگاه نمیتوان مدعی یافتن تم یك اثر به طور قطعی شد. در هر حال، اگر هم در نهایت كسی مدعی كشف نهایی تم یك اثر مفروض شد، این پرسش همواره باقیست كه: حال باید با آن چه كار كرد؟! در واقع این تم، نه تنها به تفسیر اثر كمكی نمیكند، بلكه حتی به گونهای دست و پاگیر، اثر نمایشی را صرفا در حد یك «پیام» یا «محتوا» تقلیل میدهد.
بكت، ژنه، كافكا، جویس، برگمان، آنتونیونی و خیل عظیم دیگر هنرمندان را میتوان نام برد كه به گفته «سانتاگ» «پوسته عظیم این گونه تفاسیر آنها را در برگرفته است» بهترین كارهای «برشت» نیز از جمله «دایره گچی قفقازی» و «زن نیك ایالت سچوان» اتفاقا كارهایی هستند كه به صورت تمام و كمال در خدمت بیان یك ایده خاص قرار نمیگیرند. همچنین كار بسیاری از نویسندگان آثار نمایشی نشان میدهد كه آنها در ابتدا با هیچ ایده خاصی شروع نمیكنند و حتی گاهی اوقات از ایدههایی كه بعدا توسط منتقدین یا تماشاگران از كارهای خویش كشف میكنند، متعچب میشوند. هنگام اولین اجرای «در انتظار گودو» در فرانسه، منتقدین و تماشاگران نوعی سویه محافظهكارانه را در آن تشخیص داده بودند، و هیچكس گمان نمیكرد كه همین كار در زمینه دیگر میتواند معنای كاملا سیاسی به خود بگیرد.
در نهایت بحث این نیست كه نویسنده نمیتواند یا نباید كارش را برمبنای یك ایده خاص فرم دهد. این امر امكان پذیر است. اما درعین حال تقلیل اثر هنری به عنوان «ابزار انتقال پیام یا تم» و سپس فراخواندن مخاطب به كشف این پیام یا تم نهایی تلاش بیهودهای است كه در انتها به هیچ چیز منجر نمیشود و فقط اغتشاش ذهنی نویسنده و منتقد را در پیدارد. «دنیا، دنیای ما، به اندازه كافی فقیر و تهی شده است، لعنت بر همه نسخه بدلهای جهان، باشد كه بار دیگر آنچه را كه داریم بیواسطهتر درك كنیم» «سوزان سانتاگ: علیه تفسیر»
آخرین دیدگاهها